چند روز تعطيلي (31 مرداد تا 4 شهريور) رو با خانم بچهها رفتم اراك در كل بد نبود همفاميل رو ديديم هم يه هوايي خورديم اونجا چند روزي خونه خاله خانمم مهمون بوديم.
يهبار حرف كار پيش اومد من هم گفتم اگه كار پيدا كنم حاضرم تهران رو ول كنم بيام اراك كه يه دفه يه نفر گفت چرا بياي اراك؟؟؟ با پسر خاله صحبت مي كنيم بري پيش اون كار كني
پسر خاله تو كانادا يه شركت كامپيوتري داره كه به ظاهر كارش هم حسابي گرفته و جزو آدماي موفق اونجاست
ما رو ميگي يه دفه كلي خوش بحالمون شد كه بابا ايول بالاخره يكي پيدا شد كه دست ما رو بگيره، من هم كلي ذوق كردم و حسابي خوش بحالم شد. غافل از اينكه اين حرفا از همون حرفاي خاله زنكي خانومهاست
بعد وقتي اين قضيه رو فهيميدم بدجوري حالم گرفته شد.